بیکارانه
می خواهم دوست داشتن تو را
در خودم متوقف کنم
می خواهم به تو فکر نکنم
مثل کسی که می خواست
زمان را
با نگه داشتن عقربه های ساعتش
متوقف کند
زانیار برور
می خواهم دوست داشتن تو را
در خودم متوقف کنم
می خواهم به تو فکر نکنم
مثل کسی که می خواست
زمان را
با نگه داشتن عقربه های ساعتش
متوقف کند
زانیار برور
به خانه ی دوستی رفتم
که تو نمی شناختی
– تا بعد از مدت ها –
ساعتی خوش باشم
نیم ساعت ننشسته بودیم
که خیالت در زد
– زانیار برور
۱٫
با اینکه آدم خوشبختی نیستم
اما در این لحظه
-بی جهت-
عمیقا احساس خوشحالی می کنم
مثلا فرض کن
انتهای مکالمه ی تلفنی مان
ارتباط قطع و وصل شده
و من
کلمات مغشوش و نافهموم ات را
به حساب “دوستت دارم” گذاشته ام!
-زانیار برور
۲٫
هرگزترین کار دنیا برای من
بازگشتن به گذشته است …
من دیگر نمی توانم
جز عشقی دیوانه وار
به تو احساسی داشته باشم
– زانیار برور
مجموعه ای از شعرهای قدیمی ام
پیش از آنکه مادربزرگ
به آخر قصه ها برسد
خوابمان برد…
ما یادنگرفتیم
چگونه آخر قصه هایمان را
خوش کنیم…
– زانیار برور
کم کم
از هم فاصله گرفتیم
به قدر یک نفر
به قدری که حتی
اگر به احتمال محال،
روزی توی خیابانی
از کنار یکدیگر رد شدیم
شانه هایمان
به هم اصبت نکند
این خیابان دو جهت داشت
یکی که تو را به من می رساند
و یکی که از من دورت می کرد
و تو تنها
از عرض خیابان عبور کردی
ما روح هایمان را
به هم گره زده ایم
و مرگ یعنی
دو قدم دور شوی…
– زانیار