موضوع "نوشته روزانه"
اردیبهشت 14, 1395 - شعر, نوشته روزانه    بدون نظر

ترافیکانه (۳۱)

کم کم

از هم فاصله گرفتیم

به قدر یک نفر

به قدری که حتی

اگر به احتمال محال،

روزی توی خیابانی

از کنار یکدیگر رد شدیم

شانه هایمان

به هم اصبت نکند

 

  • زانیار برور

 

Share
شهریور 4, 1394 - نوشته روزانه    بدون نظر

چقدر خوبیم ما!

کتاب امروز
“چه قدر خوبیم ما!
(جامعه شناسی طنز)”
ابراهیم رها
انتشارات: مروارید
۹۶ صفحه

انتشارات مروارید به تازگی کتابی را با عنوان «چقدر خوبیم ما» نوشته ابراهیم رها روانه بازار کتاب کرده است؛ کتابی که نویسنده‌اش متن آن را حاصل تاملات خود در نقد رفتارشناسی ایرانیان در قالب بیانی طنزآمیز عنوان کرده است.
«چقدر خوبیم ما» در برگیرنده یادداشت‌هایی از ابراهیم رهاست که همگی برای نخستین بار در این کتاب منتشر و برای این کتاب نوشته شده اند.

ابراهیم رها: «ما مردم عین دسته گلیم. لااقل بخش اول این عبارت دو قسمتی را مطمئنم. رفتار ما، واکنش‌های ما، اطوار ما، برخوردهای ما… یکی از یکی بهتر. ما مردمانی زیبا جادار مطمئن هستیم که اعتماد به نفسمان یک جاهایی از آسمان را انشقاق داده است. حالا من در این کتاب سعی کرده‌ام به زبانی که به هیچ جای هیچ کسمان بر نخورد، رفتارهای اجتماعی و فراگیرمان را که تبعاتش صاف می‌رود توی چشم خودمان مرور کنم. اگر از دسته گل بودن خود، اطرافیان، فامیل، دوست، راننده خطی دور میدان یا سوپر مارکت محله‌تان به تنگ آمدید یا به هر چیز دیگر آمدید، این کتاب را بخوانید…»

از متن کتاب:

یعنی اگر داغ و درفش مان کنند و به میخ و سیخ مان بکشند و از دروازه ی شهر آویزانمان فرمایند و… اگر سر به سر تن به کشتن دهیم عمرا که کتاب بخوانیم. ما اصلا یک جور مقاومت عجیبی در برابر کتاب خواندن داریم که تفلون در برابر چسبیدن غذا به ماهی تابه ندارد. چنان نسبت به کتاب خواندن نفوذناپذیریم که ایزولاسیون هیچ پشت بامی نسبت به باران و برف چنین عایق نیست. یعنی حاضریم وقت مان را با خاراندن پسِ سر و شمردن شوره های روی شانه مان تلف کنیم اما دو صفحه یا چهار خط کتاب نخوانیم.

یکی از بارزترین خصوصیات ما ایرانیان که دیگر دارد به شناسنامه مان تبدیل می شود و اوراق هویتی و شاخصه ی ممیزه ی ماست همین کتاب نخواندن است.
جالب این است که تمام دک و پُزمان به گذشته ی مکتوبمان است که بع له… اما به حال و گذشته و آینده ی مکتوب خود به اندازه ی ی تخم گشنیز (مودب برخورد کردم) هم اعتنا نداریم.
عملا و علنا به کسانی که کتاب می خوانند می خندیم. آشکارا اگر کسی کتاب خوان باشد جزو قوم یعجوج و ماجوج می دانیمش. معتقدیم تا وقتی می شود رفت جُردن یا خیابان اندرزگو یا… (هر شهری، محلی) دور دور کرد خریت محض است وقتت را حرام کنی و کتاب بخوانی.
اگر کسی در خانه اش کتابخانه دارد انگار در توالت منزلش بند رخت کشیده و رویش پیژامه آویزان کرده باشد.

در اثاث کشی یخچال سایدبای ساید و حمل و نقل آن برای مان از بدیهیات است اما چهارتا کارتن کتاب را بدبارترین، سنگین ترین و مزاحم ترین اثاثیه می دانیم (جالب این است که عزیزانی که شغل شریف شان همین جابجایی بار و اثاثیه و اسباب کشی است هم از یخچال فریزر و لباسشویی و گاز و کمد… کمتر گله دارند تا از کارتن های کتاب!)
مملکتی که تیراژ کتاب در آن شده پانصد ششصد جلد، مردمانش نباید دکتر بروند؟ یعنی صفا می کنیم برای خودمان. کتاب فروشی ها می شود پیتزافروشی، کتابخانه ها حداکثر شده قرائت خانه ی پشت کنکوری ها، تیراژ کتاب لای باقالی، کتاب خوان ها (اگر بیابیم) اهالی مریخند، ما هم که باحالیم! همه هم که شیرین زبان و طناز و بذله گو، از طرف می پرسی آخرین کتابی که خوانده ای کی بوده؟ می گوید می خواستم آخرین درسم را پاس کنم. بعد هم هرهر می خندد طوری که بیست و یک دندان خراب از مجموع سی و دو دندانش را می شود شمرد. خب کتاب نمی خوانی که مسواک هم نمی زنی بعد می شود این و نق می زنی به قیمت دندانپزشکی!

خوشبختانه تنها مسئله ای که بین تمام صنوف از پزشک و داروساز دندانپزشک تا کارمند و راننده و حسابدار و مکانیک و باغبان و… مشترک است همین کتاب نخواندن است! یعنی اصلا می شود آن را میثاق جمعی ما دانست و یقین داشت همه تا همیشه بر آن وفادار خواهند ماند. کُرد و ترک و فارس و گیلک و مازنی و … هم ندارد. شکر خدا تمام اقوام و طوایف مختلف ما نیز در یک اتحاد ملی-میهنی بر سر کتاب نخواندن به توافق و تفاهمی چنان سترگ دست یازیده اند که بی آن که جایی ثبت اش کنند از هر قانون مثبوت و مضبوطی گرانقدرترمی شمارندش و در پاسداشت آن به جد و به جان می کوشند!
آن طرف دنیا تیراژ کتاب هایشان میلیونی است و یک دهه ای می شود ای بوک را هم فراگیر کرده اند اما ما توانسته ایم طی یک دهه ی اخیر تیراژ کتاب هایمان را به یک سوم کاهش دهیم و از شوق این امر همگی لامبادا برقصیم و احساس شعف کلیه ی منافذمان را پر کند….

Share
شهریور 2, 1394 - نوشته روزانه    بدون نظر

جملات آغازین هر رمانی، اهمیت بسیار دارد.

جملات آغازین هر رمانی، اهمیت بسیار دارد.
برخی از به‌یادماندنی‌ترین جمله‌های ابتدایی ادبیات جهان را بخوانید.
۱. همه خانواده‌های خوشبخت مثل هم هستند، اما هر خانواده بدبخت، به راه و روش خودش بدبخت است.
● آناکارنیا/ لئو تالستوی/ ۱۸۷۸
۲. این حقیقت را همه دنیا قبول دارند که
مرد مجردی با ثروت مناسب، باید به دنبال همسر بگردد.
● غرور و تعصب/جین آستین/ ۱۸۱۳
۳. بهترین دوران بود، بدترین دوران بود، دوران درایت بود، دوران حماقت بود، اوج ایمان بود، اوج شک بود، فصل روشنایی بود، فصل تاریکی بود، بهار امید بود، زمستان یاس بود، همه چیز در یک قدمی ما بود، همه چیز را پشت سر گذاشته بودیم، همه مستقیم به بهشت می‌رفتیم، همه مستقیم در جهت مخالف می‌رفتیم.
● داستان دو شهر/چارلز دیکنز/ ۱۸۵۳
۴. روز سرد روشنی از ماه آوریل بود، ساعت سیزده بار ضربه زد.
● ۱۹۸۴/ جرج اورول / ۱۹۴۹
۵. هیچی درمورد من نمی‌دانید، مگر اینکه کتابی با نام «ماجراهای تام سایر» را خوانده باشید. اما اصلا مهم نیست. آن کتاب را آقای مارک تواین نوشته بود و تقریبا همه‌اش حقیقت بود.
● ماجراهای هاکلبری فین/مارک تواین/۱۸۸۴
۶. اگر واقعا می‌خواهید از این ماجرا مطلع شوید، حتما اولین چیزی که می‌خواهید بدانید این است که کجا به دنیا آمده‌ام و بچگی مزخرفم چطور بوده و پدر و مادرم چه کاره بودند و قبل از دنیا آمدن من چه می‌کردند و همه این چیزهای مسخره دیوید کاپرفیلدی،
اما راستش را بخواهید من حالش را ندارم این حرف‌ها رابزنم.
● ناتوردشت/جی. دی. سلینجر/۱۹۵۱
۷. در سال‌های جوان‌تر و ضعیف‌تر بودنم پدرم به من نصیحتی کرد که از همان موقع در ذهنم می‌چرخد. اینطور گفت که هر وقت می‌خواهی از کسی ایراد بگیری فقط یادت باشد که همه مردم دنیا، شانس و بختی که تو داشتی را نداشتند.
● گتسبی بزرگ/اف. اسکات فیتزجرالد/۱۹۲۵
۸. یک روز که گرگور سامسا از خوابی تلخ بیدار شد متوجه شد که در رختخوابش به یک سوسک غول‌آسا بدل شده است.
● مسخ/ فرانس کافکا/۱۹۱۵
۹. مرا اسماعیل صدا بزنید.
● موبی دیک/ هرمان ملویل/۱۸۵۱
۱۰. دوشیزه بروکس زیبایی داشت که انگار لباس‌های کهنه به آن جلوه بیشتری می‌داد.
● میدل مارچ/جرج الیوت/۱۸۷۱
۱۱. همه بچه‌ها به جز یکی، بزرگ می‌شوند.
● پیتر پن/ جی. ام. بری/۱۹۱۱
۱۲. گریزناپذیر بود: عطر بادام تلخ همیشه او را به یاد سرانجام عشقی نافرجام می‌انداخت.
● عشق سال‌های وبا/ گابریل گارسیا مارکز/ ۱۹۸۵
۱۳. سرما با بی‌میلی از زمین برمی‌خاست، و مه با کمرنگ شدنش سپاهی را نشان می‌داد که روی تپه کشیده شده بود و استراحت می‌کرد.
● نشان سرخ دلیری/استفن کرین/۱۸۹۵
۱۴. مامان امروز مرد. یا شاید دیروز، نمی‌دانم.
●بیگانه/ آلبر کامو/۱۹۴۶
۱۵. پیرمردی بود که تنها در خلیج ماهیگیری می‌کرد و هشتاد و چهار روز بود که ماهی نگرفته بود.
● پیرمرد و دریا/ارنست همینگوی/۱۹۵۲
Share
مرداد 28, 1394 - نوشته روزانه    بدون نظر

مهربانه

باز هم داستان داستان قدیمی درس است و مدرسه. خوزستانی که سال‌ها جنگید حالا برای تجهیز مدرسه‌ای به مهربانی ما نیاز دارد.
دبستان احرار در استان خوزستان شهرستان شوش منطقه شاوور-روستای شنین حسین، برای تعمیر و تجهیز مدرسه‌ای برای دانش‌آموزانش به ۳ میلیون تومان پول احتیاج داره. تا بتونه شرایط بهداشتی و ساختمانی خوبی رو واسه این بچه‌ها فراهم کنه.
با توجه به اینکه ماه مهر و مهربانی داره نزدیک می‌شه و حق هربچه‌ای توی هرگوشه‌ای از دنیا اینه که بشینه سر کلاس درس، مهربانه تصمیم گرفته با کمک موسسه خیریه امیرالمومنین خوزستان یه قدم خیر واسه این بچه‌ها برداره. شما چی؟ کمک می‌کنید این بچه‌ها تو یه شرایط نسبتا امنی درس بخونن؟
www.mehrabane.com
Share
مرداد 26, 1394 - نوشته روزانه    بدون نظر

«شاعرانگیِ کلمه در آثار علی حاتمی»

ـ “من آرزو طلب نمی‌کنم،آرزو می‌سازم.” (کمال الملک،۱۳۶۳)
ـ “آیین چراغ،خاموشی نیست.” (حاجی واشنگتن،۱۳۶۱)
ـ “مرگ حق است ولی به دست شما بسی مشکل،امّا شوقِ از میان شما رفتن مرگ را آسان می‌کند.”(سلطان صاحبقران،۱۳۵۴)
ـ “در طریقت ما شرط اوّل تر دامنی است،و آدم خیس هراسِ بارون نداره!” (دلشدگان،۱۳۷۱)
ـ “شب رو باید بی‌چراغ روشن کرد.” (مادر،۱۳۶۸)
ـ “هنر مزرعه بلال نیست که محصولش بهتر شود.از ستاره‌های آسمان هم یکی می‌شود کوکبِ درخشان،الباقی فقط سوسو می‌زنند.” (کمال الملک،۱۳۶۳)
ـ “همه عمر دیر رسیدیم.” (سوته دلان،۱۳۵۶)
ـ “شاعر و تاجر که با هم فرق نداره،تاجر ورشکسته شاعر می شه،شاعر پولدار می ره تاجر می شه!”(حسن کچل،۱۳۴۸)
ـ “برای آمدن به چشم نقاش،باید درچشم انداز بود.” (کمال الملک،۱۳۶۳)
ـ “دلمون برات تنگ می‌شه، بهت عادت کرده بودیم.به اخم و تخمات،اولدرم بُلدُرمات،سگ ملحیات.ولی گور پدر دل ما،دل تو شاد!” (سوته دلان،۱۳۵۶)
ـ “مقدر است امروز لباس نو بپوشم،اگر می‌توانی درد و غم را هم از تن من بشوی.” (سلطان صاحبقران،۱۳۵۴)
ـ “کاش این دنیا هم مثل یک جعبه موسیقی بود،همه صدا‌ها آهنگ بود،همه حرف‌ها ترانه.”(دلشدگان،۱۳۷۱)
ـ رضاخوشنویس:آب ازدست صیاد خوردن بهتره تا سلاخ.
ـ قهوه چی:سلاخ خلاص می کنه،صیاد گرفتار…
(هزاردستان،۱۳۵۸)
ـ “با همه بلند بالایی؛دستم به شاخسار آرزو نرسید!” (دلشدگان،۱۳۷۱)
ـ “ضیافت مرگ،عطر و طعمش دعاست.روغن خوبم تو خونه داریم،زعفرونم هست،اما چربی و شیرینی ملاک نیست،این حرمتیه که زنده ها به مرده هاشون می ذارن.” (مادر،۱۳۶۸)
ـ “سر شام گریه نکنید،غذا رو به مردم زهر نکنین.سماور بزرگ و استکان نعلبکی هم به قدر کفایت داریم.راه نیفتین دوره در و همسایه پی ظرف و ظروف.آبروداری کنین بچّه ها،نه با اسراف.سفره از صفای میزبان خرم می شه،نه از مرصع پلو.حرمت زنیت مادرتون رو حفظ کنین.محمّد ابراهیم،گوشت رو خیلی ریز نکن مادر،اون وقت می گن خورشتشون فقط لپه داره و پیاز داغ!” (مادر،۱۳۶۸)
ـ “داداش حبیب،من و تو از یه خمیریم،منتها تنورمون الاحده است.تنور تو عقدی بود،تنور من صیغه ای تیغه ای!کله تو شد عینهو نون تافتون،گرد.کله من عین نون سنگک…هه هه،حالا شکر که بربری نشدیم!” (سوته دلان،۱۳۵۶)
ـ “مادر مُرد،از بس که جان ندارد …” (مادر،۱۳۶۸)
Share
برگه‌ها:12»