ترافیکانه (۲۴)
گاهی که داری ظرف های شام را می شویی
آشپزی می کنی
تلویزیون می بینی
توی خیابان راه می روی
به ناگاه
سنگینی نگاهی را پشت سرت
حس می کنی
بر می گردی و
من از دور ترها
بی هوا
نگاهم را از نقطه ای که به آن خیره ام
بر می گردانم
- زانیار
گاهی که داری ظرف های شام را می شویی
آشپزی می کنی
تلویزیون می بینی
توی خیابان راه می روی
به ناگاه
سنگینی نگاهی را پشت سرت
حس می کنی
بر می گردی و
من از دور ترها
بی هوا
نگاهم را از نقطه ای که به آن خیره ام
بر می گردانم
من تمام حال و اینده ام
به دوست داشتن تو مشغولم
اما چطور از همه ات
از گذشته ای که ندیده بودمت بگذرم؟!
… و تو را
چنان توی گذشته ام
می گنجانم
و چنان گذشته ام را
با گذشته ات عجین می کنم
که یک روز صبح که از خواب بیدار می شوی
ناباورانه
به یاد بیاوری
توی کودکی مان در اغوشت کشیده ام
توی نوجوانی مان دوستت داشته ام
و توی جوانی مان تا لحظه ای که تو را بوسیده ام
همراه ات بوده ام
همه ام
با همه ات
درگیر است…
دو من را به من بدهکاری
منی که پیش از تو داشتم
منی که بعد از تو ندارم
-زانیار
من ، تو و باران
قرار گذاشتیم
هرگز یکدیگر را تنها نگذاریم
از ما سه تا
تنها باران است
که روی حرفش مانده
“نام تو” را
از دهان “غریبه ” ای اگر بشنوم
دو بار
می مرگم!
– زانیار