موضوع "شعر"
شهریور 5, 1394 - شعر    بدون نظر

شعری از آریا معصومی

سربازانی که از جنگ برنمیگردند
نمرده اند…!
شبیه مردانی
که بعد از دیدن تو
دیگر کسی آن ها را ندید
.
از جنگ
پوکه ی گلوله هایی می ماند
که نیمی از آن ها رفته است
از زیبایی تو
هزار ته مانده ی سیگار
نگاه کن
آن مرد که سیگار بدست می آید
قطار کوچکیست
که اندوه یک رفتن را آورده است
تا قطاری که روی ریل دود میکند
اندوه هزار رفتن را ببرد
.
حالا گیرم که تو
برای تمام مردان جهان
دست تکان بدهی
با شلیک آخرین گلوله
چیزی تمام نمیشود
جنگ تا سفید شدن
چشم هزاران مادر
ادامه دارد
و زیبایی تو
در موهایی که سفید می شوند
به نسل های بعد ارث می رسد
.
به تو فکر خواهم کرد
آنقدر فکر خواهم کرد
که سال ها بعد
روزنامه ها تیتر بزنند
از لب های جنازه ای
دود بلند می شود
و مردم متعجب
به عکسم نگاه کنند
و تو لبخند بزنی
زیر لب بگویی:
دیوانه هنوز به من فکر میکند
.
زیبایی یک زن
مردان زیادی را تنها می کند
تنهایی به خیابان می رود
دیوانه میشود
و چقدر دیوانه ها شبیه همدیگرند
و چقدر پوکه ها شبیه همدیگرند
و چقدر ته مانده ی سیگارها شبیه همدیگرند
انگار همه از زیبایی تو برگشته باشند
شبیه من
که یک بار مرده ام
برای دوست داشتن تو
و هزاران بار
گور به گور شده ام
برای هزاران زنی
که بعد از تو
دوست داشته ام
.
از جنگ های سخت
تنها یک نفر
زنده بر می گردد
و تو آنقدر زیبا بودی
که ما ترسیدیم
و هیچ یک دوست نداشتیم بدانیم
از هزاران مردی
که سیگار بدست
به دنبال تو راه افتاده اند
کدام قطار به مقصد می رسد

آریا معصومی

Share
مرداد 25, 1394 - شعر    بدون نظر

تک بیت هایی که دوست دارم!

انصاف نباشد که منِ خسته ی رنجور
پروانه ی او باشم و او شمع جماعت
#سعدی

چه کلاهی به سرم رفت کبوتر بودم
یک نفر آمدو با شعبده خرگوشم کرد
#کاظم_بهمنی

این محنتی که از تنگی قفس می کشیم
کفران نعمتی است که در باغ کرده ایم . . .
با حیا بودم ولی با دیدنش فهمیده ام
آب گاهی مومنین را هم شناگر میکند…
پدرش گفت که باید تو مهندس بشوی !
من دیوانه معلم شدم و شد پسرش شاگردم….
#عباس_فرجی
Share
مرداد 22, 1394 - شعر    بدون نظر

شعری از طرزی افشار

الا ای مـــه که زلفت مـی‌کـــــمندد
دل من در خمــــــش می‌مستمندد
فغــــــــان از ناظران مـــــــی‌ارتفاعد
به هـر میدان که سروت می‌سمندد
دهانت مـــی نه پیداید ز تَنــــــــگی
مگر گاهی که او مـــی‌نوشـــــخندد
نمی‌قطعم امید از وصلت ای دوست
اگر هجــــــرت مــــــرا مـی‌بند بندد
مــــــرا تن مـــــــی حصیر و بوریا ید
تو را یا مــــــی‌خزد یا مــــــی‌ پرندد
همـــی‌دانی که دشنــامـــی ندانی
که دشنامت مــرا مــــی‌ نُقل و قندد
به دفعِ چشم زخـــــمِ غیـــــر،طرزی
برایت دل بر آتـــــش مــــــی‌سپندد
– طرزی افشار (شاعر دوره‌ی شاه عباس دوم)
Share
مرداد 22, 1394 - شعر    بدون نظر

شعری از نزار قبانی

اخاف ان اقول للتی احبها:
“احبها”
فالخمر فی جررها
تخسر شیءا
عندما نصبها
می ترسم
می ترسم
به آن که دوست می دارم، بگویم:
“دوستت دارم”
بی تردید
شراب که از سبو
سرازیر شود
اندکی از آن کاسته می شود
نزار قبانی
Share
برگه‌ها:«1234