ترافیکانه ۳۳
به خانه ی دوستی رفتم
که تو نمی شناختی
– تا بعد از مدت ها –
ساعتی خوش باشم
نیم ساعت ننشسته بودیم
که خیالت در زد
– زانیار برور
به خانه ی دوستی رفتم
که تو نمی شناختی
– تا بعد از مدت ها –
ساعتی خوش باشم
نیم ساعت ننشسته بودیم
که خیالت در زد
– زانیار برور
۱٫
با اینکه آدم خوشبختی نیستم
اما در این لحظه
-بی جهت-
عمیقا احساس خوشحالی می کنم
مثلا فرض کن
انتهای مکالمه ی تلفنی مان
ارتباط قطع و وصل شده
و من
کلمات مغشوش و نافهموم ات را
به حساب “دوستت دارم” گذاشته ام!
-زانیار برور
۲٫
هرگزترین کار دنیا برای من
بازگشتن به گذشته است …
من دیگر نمی توانم
جز عشقی دیوانه وار
به تو احساسی داشته باشم
– زانیار برور
پیش از آنکه مادربزرگ
به آخر قصه ها برسد
خوابمان برد…
ما یادنگرفتیم
چگونه آخر قصه هایمان را
خوش کنیم…
– زانیار برور
ما روح هایمان را
به هم گره زده ایم
و مرگ یعنی
دو قدم دور شوی…
– زانیار
این “دوستت دارم” ها
که گاهی سکندری می خورد،
تلوتلو می خورد
و خودش را به تو می آویزد تا زمین نخورد
کودکی قد نکشیده است که
روی پنجه ها راه می رود
تا پیش بالای تو کم نیاورد.
گاهی که داری ظرف های شام را می شویی
آشپزی می کنی
تلویزیون می بینی
توی خیابان راه می روی
به ناگاه
سنگینی نگاهی را پشت سرت
حس می کنی
بر می گردی و
من از دور ترها
بی هوا
نگاهم را از نقطه ای که به آن خیره ام
بر می گردانم
من تمام حال و اینده ام
به دوست داشتن تو مشغولم
اما چطور از همه ات
از گذشته ای که ندیده بودمت بگذرم؟!
… و تو را
چنان توی گذشته ام
می گنجانم
و چنان گذشته ام را
با گذشته ات عجین می کنم
که یک روز صبح که از خواب بیدار می شوی
ناباورانه
به یاد بیاوری
توی کودکی مان در اغوشت کشیده ام
توی نوجوانی مان دوستت داشته ام
و توی جوانی مان تا لحظه ای که تو را بوسیده ام
همراه ات بوده ام
دو من را به من بدهکاری
منی که پیش از تو داشتم
منی که بعد از تو ندارم
-زانیار
من ، تو و باران
قرار گذاشتیم
هرگز یکدیگر را تنها نگذاریم
از ما سه تا
تنها باران است
که روی حرفش مانده