نشد جدایمان کنند (ترافیکانه ۸)
نشد جدایمان کنند..
نه با هم بودیم
نه در کنار هم
ما فقط عمیقاً
به هم آغشته بودیم!
-زانیار
نشد جدایمان کنند..
نه با هم بودیم
نه در کنار هم
ما فقط عمیقاً
به هم آغشته بودیم!
-زانیار
احمد رضا شاهرخشاهی دوست خوبم در جواب به ترافیکانه های من :
سخن هایت چه خوب از عقل من دیوانه می سازد
بزن حرفی که در گوشم صدایت خانه می سازدتمام راهم از شوق دوباره دیدنت پر شد
و لبخند غزلناک ات “ترافیکانه” می سازد
مرد آزادی بودم
مردی قوی …
تا اینکه چشم های تو را دیدم و
به تو مجبور شدم
-زانیار
بعد از تو فهمیدم
که دو نفرم
یکی که تمام اش به تو مشغول است
و دیگری که
هوایش را دارد
به جایش نفس می کشد
راه می رود
سر کار می رود
می خوابد
و زنده می ماند
-زانیار
به تو فکر می کنم
وعطرت
تمام فضای ذهنم را
آغشته می کند
بعدها
شعرهایم را نمی خوانند ،
می بویند.
– زانیار
برای هر نیاز انسان
خداوند پاسخی آفریده است
انگار که من
نیاز داشته ام
یک نفر عمیقاً
نخواهدم!
-زانیار
وقتی دوستت دارم
توی هر فصلی
زیر آسمان صاف
توی اتاق
و هرجا که باشم
تکه ای ابر بالای سرم
در حال باریدن است !
-زانیار
تنها قدم می زنم
غذا می خورم
می خوابم
و تنها نفس می کشم
دردناک نیست
دردناک این است
که در دوست داشتن ات
تنها نیستم
-زانیار
ما به یکدیگر
نزدیک و نزدیک تر شدیم
تا دست اخر
از هم گذشتیم …
– زانیار